دلم گرفته . . .
پسر نازم با این اتفاق و دیدن هر لحظه زخمت دلم میگیره و حس دلتنگی و ناراحتی شدید میاد سراغم و عذاب وجدان رهام نمیکنه و خودم را مقصر میدانم دست خودم نیست میدانم اگه من هم بودم این اتفاق میافتاد چون این راهرو را روز شاید 20 بار ازش عبور میکنی و لی اینبار چی شده و با این شدت بهش خوردی فقط و فقط یه بدبیاری برای همه ما و خصوصاً خودت بوده و مامان بزرگ که خیلی بهش استرس وارد شده عزیزم خیلی بی حواس میدوی و اصلا به اطرافت توجه نمیکنی همیشه همه از دویدنت هراس و دلهره دارن و توی بی خیال و شادمانه و رها با شیطنت های خاص خودت میدوی فقط و فقط خدا تو را حفظ کنه کبوتر کوچولوی من مامان جون دیروز ساعت 12 رفتیم برای باز کردن روی زخمت وقتی رسیدم...
نویسنده :
سمیه
17:53